م
نامه عاشقانه پسر نه ساله به دوست دخترش
بنام خدا
سلام رویا
رویا چرا دیروز نیآمدی توی کوچه با من بازی کنی چرا رفتی با پسر همسایه بالایتان بازی کردی
اون پسر بدی است.رویامن با پولهایی که پدرم هر روز به من میداد جم کردم و برای تو یک عروسک خریدم
رویا مامانم هر روز به من گیر میدهد که چرا از مدرسه دیر می آیی او نمی داند که من می مانم و تو را می بینم بعد
به خانه می آیم.من به مامانم گفتم که میخاهم با رویا عروسی کنم ولی مامانم می گوید تو هنوز
کوچولو هستی و هر وقت که بزرگ شدی و رفتی دانشقاه با رویا عروسی کن ولی من هنوز کلاس سوم حستم
مامانم می گوید رویا هم باید برود دانشقاه و دکتر شودو هر وقت برای خودش خانومی شد با داداش نادرم برای خاستگاری
تو می آیندولی داداش نادر میگوید دختر ها وقتی میروند دانشقاه با یک پسر دیگر دوست می شوند.
رویا تو هیچ وقت نرو دانشگاه چون اگر تو بروی دانشقاه با یک پسر دیگر دوست می شوی و دیگر من را دوست نداری
و من هم می روم سیگار می کشم و متاد می شوم و می میرم
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0